نقابها خوش جنس شده اند!ضخیم شده اند انگار.
به هر چهره که خیره می مانی،خبر از سِر درون نیست،مگر چهره ام که از زیر هزاران لایه ی لبخند هم فریاد می زند فریادهای سرکوب شده ام را...مگر رنگ رخسارم که اسرار درونم را کف کوچه ریخته است انگار!
.
شعار می دهم،بلند بلند:دندان لق را باید کشید،پیش از آنکه عفونت تمام تنت را پر کند!...لبخندهای رضایت آمیزشان ارضایم نمی کند،هم روحم و هم جسمم سیراب شده اند از سراب شهوت که هرچه دویدیم نرسیدیم و آنچه می دیدیم اصلاً نبود!
.
تکرار روزهای سخت به مراتب زجرآورتر از تجربه ی جدید لحظه هایی هرچند تلختر شده است.
کاش خالق بودم تا اشتباه جدیدی خلق کنم و مرتکبش شوم.
کاش از ریسمان سیاه و سفید می ترسیدم،لااقل به حرمت درد جای دندانهای افعی،
لااقل به احترام زهری که ماههاست در رگهایم به جای خون،به جای نشانی از حیات،جاریست.
.
سخت ترین نوع مجازات است تبعید به گذشته،به دورانی که برای گذراندن لحظه لحظه ی آن مجبور به ترک آینده بودم و امروز مجبورم به ترک حال،تا صحنه به صحنه به خاطر آورم آنچه را که بر سرم آمد و دمم بر نیامد که لااقل آهی کشیده باشم از سر حسرت!
.
سخت ترین نوع مجازات است که از تو بخواهند آنچه باشی که روزگاری بودی و امروز توان لحظه ای بودنش را نداری؛بازی کردن نقشی که روزی از آنِ تو بود و امروز حتی جمله ای از وراجی های روزانه اش را به خاطر نداری!
.
سخت است دوباره به زندگی نگریستن،باز هم به میل دیگران زیستن،دائم به جای خنده گریستن...به غیبت مدعی حاضر و همیشه ناظر که سخت از گذراندن دوباره ی این دوران...سخت است.
.
89.3.2
ماری