۱۳۸۹ اسفند ۱۲, پنجشنبه

اینجا کسی منتظر طلوع آفتاب نیست...

کاش این شب لعنتی بی انتها صبحی در پی نداشت.کاش اراده ی چشم بستن بر این دنیا و ندیدن صبح فردا را داشتم،کاش آفتاب لعنتی صبح با تمسخر نگاهم نکند،کاش جانی در تنم نماند که روزی دیگر را با این عذاب همیشگی آغاز کنم...
کاش هرگز زاده نمی شدم،کاش در عوض اینکه اختیاری بر آمدنم نداشتم به میل خودم بود رفتنم.
فشار بغضی که دائم سینه ام را له می کند چیزی کم از فشار سنگ قبر ندارد.
زیر کدام برگه را برای استعفا باید امضا کنم؟
پرچم سفیدم را رو به کدام آسمان بگیرم و فریاد بزنم:تسلیم؟
قدرت نمائی بس نیست؟
ضعیف آزردن چطور؟
من که به هر سازی رقصیده ام،این مارش عزا تا کی می خواهد برای رقص من نواخته شود؟
خسته ام.از دنیای کوچکم خسته ام.
"بابا خدا" کاش دامن داشتی تا دست به دامنت می شدم،بر دستهایت بوسه می زنم و عاجزانه خوابی ابدی می طلبم.
برای یک بار هم که شده به ناله هایم گوش بده،برای یک بار هم که شده رسم پدری را به جا بیاور،لبم را که به خنده باز نکردی،دلم را که از نور امیدت خالی گذاشتی،پاهایم را از زمین سردت جدا کن،من را از قفسی که بدان دچارم رها کن،
صدایم را می شنوی؟حرفهایم را می خوانی؟گوشَت اصلاً با من هست؟
حواست هست که تو یگانه خالق منی؟حواست هست که چطور تیشه به ریشه ام می زنی؟...مهربانم کمی محکمتر بزن...ریشه ام را از این خاک بکَن...
.
89.12.12
ماری

۲ نظر:

ناشناس گفت...

به خدا بگو اول یختو باز کنه بعد ببردت اسمون

شهرام بیطار گفت...

یه وقت هایی اعتقادات درست شدن برای امید دادن به ملت و راحت تر دوشیدن شون . اما با ÷یشرفت جوامع و نیاز های انسانی اعتقادات هم تغییر کردن . چند وقت ÷یش کتاب های زکریا سیچین رو میخوندم , رسیدم به نظریه خدایان و اینکه در واقع چند تا بودن و چی کارها کردن . این بیشتر امیدوار میکنه آدم رو . اینکه میخوای طرف کدوم شون باشی و موقع نبرد بزرگ کدوم برنده میشه . این طوری همه نا ملایمتی های دنیا از فقر بگیر تا یه آدم کور رو همه رو به ال لات تازی ربط میدی و امیدوار میشی که یه روزی گورش رو از سرزمینت گم کنه .
ولی وقتی به تهش میرسی میبینی همه اش دلخوشکنک هست . چه خدایی و چه کشکی , باید رو پای خودت باشی همیشه



با درود و سپاس فراوان : شهرام