۱۳۹۱ مهر ۲۲, شنبه

دلتنگی

هق هق وسط خیابان شریعتی،خواب ساعت دهِ شب زورکی،
چشم گشودن سر ساعت هفت صبح تنها روز تعطیل هفته،خیال کسی که باید کنارت می بوده و اما رفته،
بی اشتهایی برای کیک شکلاتی،ته دیگ دست نخورده ی گوشه ی بشقاب،یک بطری خالی شده ی شراب،غلت زدن های بی انتها به وقت خواب،
گلودرد گرفتن بدون سرماخوردگی،نداشتن برنامه های روتین و هفتگی،ندیدن سریال مورد علاقه ی همیشگی،ناتوانی برای به لب آوردن لبخندهای ساختگی،از سر دلتنگی...
91.7.14
ماری

۲ نظر:

هاله گفت...

چه غمناک و من چه قشنگ حست کردم

ناشناس گفت...

سلام میخوام بعد از سالها خوندن نوشته هات وحتی ازبر كردن بعضياشون برات یه نظر بذارم:
تو بهترينی مارال
من بهت افتخار میكنم
M.R ____ 92.4.29