سقف آسمان خلق شد که با اولین صدای خنده بر سر خراب شود.
گاهی با از دست دادن یک عزیز،گاهی به شنیدن کلامی خالی از مهر،گاهی به دیدن نگاهی که هرچه می جویی گرمایی که سابق بر این درش موج می زد را نمی یابی،گاهی به شنیدن نامی که از نام خودت بهتر از بر کرده ای،از زبانی نامحرم...
سقف آسمان من ابر ندارد،بر سرم باران رحمت نمی بارد،رعد دارد و دائم بر تنم فرود می آید و زخم می زند بر روی زخمهای کهنه ای که هنوز مرهمی برای درمانشان پیدا نکرده ام.
تنم می سوزد،خون می گریم و پناهی نیست،تکیه گاهی نیست.
آرامشم را می جویم،در پی نوازشهای از دست رفته ام مدتهاست که می پویم و اثری نیست که نیست.
"بابا خدا" پناهم ده،قرارم ده،تکیه گاهم باش،
برای یک شب هم که شده مادرم باش،آغوشت را گهواره ام کن،گونه ام را ببوس و به یاد کودکیهایم برایم زمزمه کن:
"پاشو پاشو کوچولو...از پنجره نگاه کن...با چشمای قشنگت...شب و روز و سیاه کن..."
لحافم را کنار بزن،دست بر موهایم بکش،بگذار رو به لبخند مهربانت چشم باز کنم و بیدار شوم و باور کنم آنچه تا به امروز دیده ام جز کابوس نبوده...
.
89.12.7
ماری
۴ نظر:
زیبا بود
آخراش مخصوصا
پاشو پاشو کوچولو
رفتم تا بچگی برگشتم
زیستن باید .. زخمی شدن باید .. درد کشیدن باید ..
تمام شدن باید ها باید ..
یه جور تنهایی همراه با یأس رو احساس میکنم .انگار میخوای جای خالی یه کسی رو با خدا پر کنی , هر چند همه جوون های نسل ما کم و بیش یه همچین حالت هایی دارن . اما این نوعش فرق داره , فکر میکنم به مرور میگذره , با یه پیوند جدید , با یه تغییر , نمیدونم دقیقاً , ولی این نوع نگاه موقتی هست . میگذره . یه روز خودت میای میگی .
سلام مارال جونم خیلی قشنگ بود
ارسال یک نظر