حضور تو سوءتفاهم بود،وخنده های من،و ساعتهایی که فارغ از دنیا گذراندیم،و لطفی که تصور می کردم شامل حال ما شده،و نوری که به غلط می پنداشتم بر تاریکی روزگارم دهن کجی می کند.
عشق سوءتفاهم بود.دنیا هرگز زیباتر از این نبوده،و زیباتر از آن دوران سختی که خیال می کردم گذراست و فانی،هرگز نخواهد بود.
دنیای من هرگز گِرد نبود،به شکل بادامی بود که بوی تلخیش از آغاز مشام را می آزرد.
مهرِ خالق از آنِ دیگر بندگان و مرگی که برای همسایه خوب است از ازل تا ابد از آنِ من،
تاریکی شبهای بلند زمستان از آن من،
دلگیری عصرهای جمعه از آن من،
تیرامیسوهای نیمه خورده ی کافه هایی که میزهای دو نفره شان را به تنهایی پُر می کنم از آن من،
ته سیگارهای ماتیکی و روی هم تلنبار شده ی زیر سیگاری از آن من،
دلتنگی برای همه ی کسانی که نامشان را به تمرین از خاطر خواهم برد از آن من،
این راهِ باز و جاده ی یک طرفه و بی بازگشتی که با ترمزِ بریده ات بی ملاحظه در آن می رانی،از آن تو...
.
89.9.17
ماری
۳ نظر:
قشنگ مثل همیشه
و پر از حرف
حتی قشنگتر از همیشه
:X
دلتنگ نوشته هات بودم...
چرا وصف حال همه این شده؟عشق سوء تفاهمه واقعا؟
ارسال یک نظر