۱۳۸۹ آبان ۷, جمعه

دیر،دیر شد.

تو هنوز سراپا نازی و نیازمند ستایش و حیف که زبانم این روزها کوتاه است و دهانم حتی از آوردن نامت عاجز!
.
حیف که حتی نیازی به حضورت نیست،که در اطرافم جایی خالی نمانده تا لااقل جای خالی ات به چشمم بیاید.
.
حیف که نبودنت بی رنگ شده و زیبایی چشمانت عجیب کمرنگ و دنیایم به هزاران رنگ دیگر رنگارنگ گشته!
.
هوا باز سرد شده.نزدیک زمستان است و تن من اما گرم شده به آغوشی که از آنِ تو نیست!
روزهای گند نبودنت بالاخره گذشت و حیف که چند سال دیر،دیر شد...
لبخندی به تشکر نثارت می کنم که اگر تلخی زهر تو را نچشیده بودم،صدای قرچ و قروچ شیرینی این لحظه ها را زیر دندانهایم هرگز به این وضوح نمی شنیدم،هرگز!
.
89.8.7
ماری

۲ نظر:

بیتا گفت...

عالی بود ماری ،مخصوصا قرچ قروچ شیرینی :دی

تیله گفت...

خوب ..
دلم آروم شد