۱۳۹۰ فروردین ۲۲, دوشنبه

مادر،خیره بر من مانده ای...

به سیاهی چشمانت زل می زنم،خیره بر من مانده ای،

شروع به حرف زدن می کنم،گاهی کودکانه منتظر اشتیاق نگاهت می شوم،خیره بر من مانده ای،

گاهی از شرم سر به زیر می اندازم و گوشم خریدار سرزنشهایت می شود،خیره بر من مانده ای،

گاهی صدایم اوج می گیرد،می خواهم طوری از آنچه بر من گذشته و تو نمی دانی برایت بگویم که خیال کنی در تک تک لحظه هایم حضور داشته ای،صدای اوج گرفته ام حتی دیوار را می لرزاند!خیره بر من مانده ای.

ساعت ها می گذرد و حرفهای من تمامی ندارند،بد نیست شبی را به یاد آن وقت ها تا صبح بیدار بمانیم و تو سرم را بر زانویت بگذاری و موهای لختم را آشفته کنی و من در آغوشت بی دغدغه نفس بکشم و شیشه ای از لاکهایت را سوا کنم و همینطور که گرم نصیحت کردنم شده ای ناخنهای مرتبت را قرمز کنم...

شیشه ی لاک در دستم خشک شده،خیره بر من مانده ای،

موهای گره خورده ام از پشت بسته شده،خیره بر من مانده ای،

تنم در عطش دست نوازشت مانده،خیره بر من مانده ای...

آهی از دلسردی می کشم،روی بر می گردانم،شاید دلت به رحم بیاید و کلامی به زبان آوری،خیره بر من مانده ای.

باز به سویت باز می گردم،

از روی قاب عکس در آغوشت می کشم،

بر چشمهای خیره بر من مانده ات هزار بار بوسه می زنم،باز هم خیره بر من مانده ای...

کاش هرگز مرا نمی زادی تا روزهای نبودنت را نبینم،

کاش وقتی خاک بی رحمانه پذیرای تنت می شد من را دوباره در رحِمت جای می دادی،

اصلاً کاش اشتباهی من را به جایت می خواباندند،

مادرم تو تا ابد با منی،مهر جاودانه ی منی،

نه هراسی برای از دست دادنت دارم و نه ترسی از نبودت که حضورت لحظه به لحظه در من جاریست،تا در تن من جانیست بدان که میان این جنگل پر هرج و مرج که لایق وجود تو نبود بچه آهویی داری که صبح تا چشم باز می کند رو به لبخند تو سلام می کند و شب ها پیش از بوسیدن تصویرت خواب به چشمش نمی آید.

تک به تک نفسهایم به فدای یک دمِ دوباره ات،روحت قرین آرامش،یادت باقی...

.

پ.ن:هشتمین سال پر کشیدنش... .

90.1.23

ماری

۱۰ نظر:

الهام گفت...

مارال جانم . . .
روحشون شاد، یادشون گرامی...
*:

ناشناس گفت...

دلم بغلتو خواست

Saba گفت...

مارالم،
مطمئن باش مادرت با داشتن دختری مثل ِ تو الان توو بهشت خوشحال ترین هست!
روحشون شاد و قرین آرامش
:*

مریم گفت...

دیروز که اینجاها داشتم قدم میزدم رسیدم به همچین پستی مال ِ پارسالا. یهو تاریخو که دیدم . گفتم امشب مارال برعکس ِ همیشه به خوبی های گذشته خیلی خیلی بیشتر از قبل فکر میکنه ...
گریه م گرفت
به خودم و برای خودم
آنچنان خونه رو خوب نگه داشتی که هیچوقت نبودنش حس نشه ...
خودت گفتی اینو پارسالا ...
بودن ِ با پدر بزرگترین نعمته که تو داریش عزیزم :*:)

هاله گفت...

marale azizammmm
age bedoni vaghti ina ro mikhonam delam ba delet havaie mishe mifahmi ke ghalamet na kam ,kheili ziad khobe
roOhe mamanet dar aghoOshe khoda va kamakan to ghavitarin bashi:-*

کاملیا گفت...

غـــــم ....

با صدا می یام همجا اونو می نویسم
ای که معنی اسم تو آسمون پاکه ....

کاملیا گفت...

غـــــم ....

با صدا می یام همجا اونو می نویسم
ای که معنی اسم تو آسمون پاکه ....

ناشناس گفت...

هاگمالى ...
،
،
،
روحشان شاد

Unknown گفت...

marale ghashangam, man ghesmaty az in matne ghashngo k harvaght mikhonamesh ashk b cheshmam miare, baarye yeki az dustam k sevomin salgarde fote madaresh bod ba zekre esmet post kardam, omidvaram k razi bashi
miboosamet:*:*

siavash گفت...

رفت و آن دورها –دور ِ دور– به افق پیوست ،مثل همه ی پرنده هایی که از شمال می آیند. انگار که از یازده سالگی، تا ابد از من دور شده باشد. هوای چشم هایم شرجی می شود ... اما هنوز هم لبخندم نشانی او را می دهد ...