۱۳۹۰ مرداد ۱۸, سه‌شنبه

خدا،تنها "ایبوپروفنِ" دردهای دل من

صبح روزی تعطیل،بعد از یک هفته کار و انتظار برای خوابی عمیق لااقل از شب تا ظهر هفتمین روز هفته،با سوزش معده چشم باز می کنم.آفتاب تازه در آسمان پیدایش شده و از گوشه ی پرده ی کلفت و کنار رفته به اتاقم سرک می کشد.صدای خواب فضای خانه را پر کرده.


بر خودم لعنت می فرستم:آدم نمی شی،بدون سحری پدرت در میاد،کووووو تا 14-13 ساعت دیگه که افطار شه...


غلتی می زنم،درد معده خواب از سرم پرانده،خودم بر سرِ منِ مظلوم واقع شده دست نوازشی می کشم:اشکالی نداره،سعی کن بخوابی،خوب می شه...


و دوباره شروع به غلت زدن می کنم.هرچه می خواهم بی فایده بودن غلتهایم را انکار کنم،بی فایده است.از جا بلند می شوم،دلم پیچی می زند و پاهایم سست می شوند و سطح قسمتی از پوست بدنم گرم...خنده ام می گیرد،چند روز زودتر از موعد به مرخصی فرستاده شده ام!


چند دقیقه بعد همانطور که چای کیسه ای را درون فنجان بزرگم بالا و پائین می کنم و به لبه ی پریده ی فنجان خیره مانده ام فکر می کنم:محال است خدایی که حواسش به سوزش معده ی من هست و در کمتر از لحظه ای کاری می کند که بدون احساس شرم بتوانم زبان روزه ام را به خوردن و نوشیدن باز کنم،حواسش به سوزش های دلم در لحظه هایی که فکر می کنم تنها مانده ام نباشد...


90.5.18


ماری

۳ نظر:

نابارور گفت...

in jedie? oon bakhshe marboot be roozash na, oon bakhshe marboot be khodash , ke engar khoda be ye dardi mikhore

سیاوش گفت...

قاعده ی بی قاعدگی...

:)

شهرام بیطار گفت...

با اینکه هیچ علاقه ای به مذهب ندارم و روزه گرفتن رو اون هم برای یه فندق مثل تو تو این شرایط گرم امسال کاملاً غلط میدونم و با وجود خطرات زیاد روزه از سنگ کلیه بگیر تا نارسایی دریچه معده ، ولی متن و منطق و امید و باورهات رو دوست دارم . مواظب خودت باش دیگه هم گشنگی نکش ، اگه گناهی داشت به پای من ، همین جا کتبی مینویسم که پس فردا نگن زد زیرش .



با درود و سپاس فراوان : شهرام