۱۳۹۰ شهریور ۱۸, جمعه

دل کوک

بر سر انگشتان کشيده ات بوسه مي زنم،گرچه لبهاي کوچکم مانند کلاويه هاي سياه و سفيد بلد نيستند هنرمندانه با ضرب آهنگ پاهايت زير دستاننت بلغزند و برقصند.



در گوشت نجوا مي کنم،گرچه صداي گرفته ام با سرفه هاي گاه و بي گاه هيچ نتي را در گوش تو تداعي نمي کند و به هوست نمي اندازد که از "دو" تا "سي" حتي نيم خط بر دفتر پنج خطت افزون کني.



ساز دلم را عجيب کوک کرده اي و نياز به تجديدش اگر نيست،به تمديدش اما هر لحظه هست.انگار هر ثانيه فراموشم مي شود که گفته اي دوستم مي داري،انگار نياز به تکرار مکررات دارم،انگار که با هر بار شنيدنش از نو زاده مي شوم،از ازل آفريده مي شوم و تا ابد جاودان مي مانم.



پناه بر خالق از "شين" هاي شش نقطه ات،امان از "جانم" هاي کش دارت،فغان از لحظه هايي که خواب تو را از من مي ربايد...مهربانم،مرا در کنار تو عمري دوباره شايد!



90.6.17



ماري

۱ نظر:

سیاوش گفت...

بر سنگ نوشته شده بود که دو نیم شود
ولی تا خواندن نیاموخته بود، نمی دانست . . .


:(