۱۳۹۰ شهریور ۳۱, پنجشنبه

دو بال بر پشت آهو

شبهای من آفتابی اند،روزگارم سخت نیست،عصرهای شهریور را دوست می دارم،بارانهای بی وقت تابستان را،هوای نیمه ابری پائیز را،برف هنوز از راه نرسیده ی زمستان را،شکوفه های جوانه نزده ی بهار را،دوست می دارم.
روزهای فرد را دوست می دارم.انگار که اصلاً هفته های من سه روز بیشتر ندارند.کافه های حوالی خیابان نیاوران را،قهوه های نیمه خورده مان را،ته سیگارهای یک شکلمان را،همه آغشته به رد ماتیک من،همه کام گرفته از لبهای باریک تو،همه را و همه را دوست می دارم.
ساعت پنج بعد از ظهر را دوست می دارم.سایه ی افتاده بر صورت از صبح تراشیده ی تو را به خاطرم می آورد،آن هنگامی که با لبخندی گوشزد می کنی که امروز را هم به خاطر من صورتت را اصلاح کرده ای.
خنده های بی دغدغه مان را دوست می دارم.نوازش های بی وقفه مان را،شوق بوسه های پنهانی مان را،شیطنت های سر باز کرده ام در امنیت آغوش مردانه ات که شوق کودکی های از دست رفته ام را به من بازگردانده دوست می دارم.
این روزها حال بچه آهویی را دارم که هر صبح به شوق هم پروازی با شاهینی چشم باز می کند که در آسمان خالی زندگیش به پرواز در آمده.همان آهویی که بعد از خلاصی از جنگل سیاه افکارش،دوباره به زندگی روی آورده...
.
90.6.29
ماری

۲ نظر:

شهرام بیطار گفت...

سلام فندق
چقدر خوشحالم که میبینم دیگه تو آسمون دلت تنها نیستی و باز همه چیز رو دوست داری .
چه خوبه که عشق تو زندگیت هست و به تک تک لحظه هات معنی میده .
آرزو میکنم این روز های خوبت همیشه ادامه داشته باشن و دیگه غم رو تو نگاهت نبینیم .



با درود و سپاس فراوان : شهرام

ناشناس گفت...

با اینکه نمیشناسمت ولی از صمیم قلب خوشحالم که خوشحالی.

مواظب هم باشین.