۱۳۹۰ مهر ۹, شنبه

جامِ چشمِ تو

من و شراب خواریهای بی شمار،من و می خوارگی جام پشت جام،من و سیگارهای خاموشِ نیمه تمام،منِ در کنار تو از کف داده دل و جان...


منِ مست از خماری چشمان تو،منِ چون پیچکی تنیده به اندام تو،من و سرِ منگم بر بازوان تو،منِ تشنه به بوئیدن عطر جان تو...


تو و چشمان مست و گربه ای،تو که به اندازه ی کودکی پاک و ساده ای،تو و اشتیاقت به آغوش من،تو که از سرم برده نگاهت هوشِ من...


ما و پائیز و رگبارهای بی شمار،ما که "ما" شدنمان دهن کجی خورشیدیست به این شبهای تار،ما و خدایی که به رویمان می خندد،خدایی که خنده اش در به روی سیاهی های روزگار من می بندد...




90.7.9


ماری

۱ نظر:

ناشناس گفت...

نمیدونم چی بگم حنگ کردم یاد بچه گیام افتادم که مادرم اعشار شمارو برام میخوند وقتی تو غنداغ بودم
مرطظا57 ثالح اض طحران