۱۳۸۹ فروردین ۲۹, یکشنبه

شب با تو بودنم،خوش

حیف است در آرامش با تو بودن،خوابم ببرد.حیف است تو باشی و کنار من باشی و با من باشی و باز هم چشمهایم را ببندم.چشمهایم را بر این همه زیبایی ببندم و سیاهی پشت پلک هایم را بر دیده مهمان کنم و روزهای سیاه نبودنت را باز هم به خاطر آورم.
.
حیف است کنار من باشی و تو را نفس نکشم،عطر تنت را به ریه فرو نکنم و تا مرز بی نفسی،هوای بودنت را قورت ندهم.
.
حیف است تو باشی و لحظه ای دستانم از لمس تنت بایستند،از لمس سلول به سلول تنت بایستند و باد را به رقابت بگیرند برای پریشان تر کردن موهای دائم پریشانت.
.
حیف است در آغوشت باشم و جز صدای نفسهای تو صدایی بشنوم.حیف است حتی از این همه خوشبختی قهقهه ای سر دهم و صدای دم و بازدمت را بین قهقهه هایم گم کنم.
.
حیف است دستهای تو باشند و من بر زمین خدا سجده کنم.حیفم می آید به شکرانه ی بودنت به محراب بروم،دستهایت را بر پیشانیم قلاب کن تا حق را عبادت کرده باشم.
.
حیف است تو باشی و ثانیه ها بگذرند.حیفم می آید لحظه های بودنت یکی یکی کم شوند.
حیفم می آید روزی دنیا باشد و ما نباشیم و نه چشمم بر این زیبایی گشوده بماند و نه ریه ام از هوای تو پر باشد و نه دستم به لمس تنت بلغزد و نه گوشم آهنگ نفسهایت را بشنود و نه دستانت بر پیشانی من محراب گردند.
.
تمامی ساعت های دنیا را به من دهید تا بسوزانم!
.
کنار من بودنت جاوید،شب با تو بودنم خوش...
.
28.1.89
ماری

۳ نظر:

طناز گفت...

حیف است آدم بمیرد و تو را نشناخته باشد ... حیف است تو را نبیتد ... حیف است دوستت نداشته باشه .... زیبااااااااااا .. عالی بوددد .. دوسش دارم

محمدرضا گفت...

سلام

خوشحالم با این ایسنگاه آشنا شدم

این پست را کامل خواندم مدتی است
در آرامش خواندن را به پس لرزه های
نقد ترجیح میدهم

تمامی ساعت های دنیا را به من دهید تا بسوزانم! (این تکه از نوشته ات
را بیش از یک بار خواندم )

سبز و کم گناه باشی

یا حق

Rasool گفت...

یکبار تجربه کردن و داشتن یک چنین احساسی ، فوق العاده ست. حتی اگه این احساس رو فقط در ذهنت تصور کرده باشی به نظرم لذتت رو از زندگی بردی.