۱۳۸۹ بهمن ۱۴, پنجشنبه

برزخ

من از اینکه نمی دانم این روزها در واقع خوابم یا بیدارم،بیزارم.
نمی فهمم که اگر بیداریست،چطور مردگان را می بینم که تن از خاک بر می آورند و با لبخندی به سمتم می آیند و همانطور که لاف دلتنگی می زنند،دستشان را از لای کفن های پوسیده شان به سمتم دراز می کنند تا در آغوشم بگیرند؟
نمی دانم دروغهای عطرآگینشان را باور کنم یا بوی تعفن خاطراتی را که مدتهاست در کنجی از زمین بایر ذهنم به خاک سپرده ام؟
و اگر رویاست چرا توان دیدن آنانکه بعد از گذر سالها هنوز رخت سیاهشان را از تن نکنده ام و سنگ قبرشان را روزی هزار بار با اشک چشم می شویم ندارم؟خوابشان را هم بر من حرام کرده اند؟
نمی دانم تا روزی که تن به خاک می سپارم هنوز برای کسی آنقدر عزیز مانده ام که از نبودم دستمالی بر چشمان خیسش بکشد و آهی از دل برآرد یا نه...
من هیچ چیز از این برزخی که به آن دچارم نمی دانم...
.
89.11.14
ماری

۳ نظر:

ghazaleh گفت...

عزیز دلم خیلی قشنگ نوشته بودی مثه همشه :*
تو تو دل همه جا دارییی همههههههه

شهرام بیطار گفت...

من هم همیشه شعارم اینه که کسی که یه زمان به هر دلیلی باهاش تموم کردی ، در واقع اون موقع ها یه چیزی میدونستی که تموم کردی . اما چون حافظه آدم طوریه که خوبی ها رو یادش نگه میداره و بدی ها رو فراموش میکنه ، بعد از یه مدت که میبینیش ممکنه گول بخوری . اما همیشه کسی که رفته بهتره به حساب مرده بذاریش و دیگه قبر خاطرات رو زیر و رو نکنی . چون اون موقعی که تموم کرده بودی باهاش حتماً یه چیزی میدونستی که تموم کرده بودی . اما در مورد عزیز بودنت بین دوست دارانت شک نکن . همراه با رشد ذهنی دوره های آدم هم عوض میشن . ممکنه تو دوره های قبلی محبوبیت رو از دست بدی اما همیشه دوره های جدید میان و جای قبلی ها رو میگیرن . مگه میشه تو دوره های جدید کسی از نبودن فندق تاراحت نشه؟



با درود و سپاس فراوان : شهرام

Sharmin Dalvand گفت...

maral in aali boud, !