گاهی فکر می کنم از کجا نشات می گیرد؟حس مزخرفی که توانمندت می کند تا دیگری را بر خود ترجیح دهی،همان حس گندی که ناخودآگاه چنان سریع در وجودت ریشه می دواند،که ریشه ی وجودت را در چشم بر هم زدنی،می خشکاند.
.
گاهی فکر می کنم که به حق ظلم بر بندگانش روا داشته،که اگر عاشق اوست و معشوق ما بی خبران،در به دریهایمان نا به جا نیست،که شاید چشمهایش را بهار به بهار چنان گریاندیم که بهارمان هم زردتر از خزانِ برگریزان شده است این دوران...
.
وصل از که می جوییم؟که اگر او طبیب بود و چاره دان،دستمال خدایی به سر نمی بست و،فکری به حال تک ماندگی و درماندگی هایش می کرد.
.
می خندیم که خندیده باشیم.به چپ و به راست می رویم که دیده باشیم،که نگویند ندید و رفت،حسرت نخورند که ندید و مُرد!
.
چشمهایم نمی بارند.کویر گونه هایم سیراب شده اند انگار؛اگر شکوفه ای سبز شده بر چهره ام دیدید،به جای تعجب،نگاهی به رنگ رخسارتان در آینه بیاندازید،به یقین آنجا هم از این خبرها هست،که هست!
.
نفس می کشم تا نقض کنم یادت را که روزگاری فریاد زدم:نفسم تویی!سینه ام می گیرد،دَمم بالا نمی آید که بازدمی داشته باشد،به ده انگشت پا خیره می مانم و رویی برای باز هم سر بلند کردن ندارم.
.
کار ما از نقضِ تو گذشته...دَم من آنجایی آغاز می شود که پوست گردنم از بازدمهایت دوباره داغ شود و صدای نجوایت،گوشهایم را دگرباره شنوا کند...ماه من.
.
89.2.27
ماری
۸ نظر:
وصل از که می جوییم؟که اگر او طبیب بود و چاره دان،دستمال خدایی به سر نمی بست و،فکری به حال تک ماندگی و درماندگی هایش می کرد
Perfect
آخ ماری، آخ... قصه تکراریِ عادت...
خيلي خوب بودي ... خوشحالم كه خون در مغزهايت جاريست
VIVA MARY!
ماری تو دیگه کی هستی :-)
كار ما از نقض تو گذشته
حكايت ِ ما هم هست
...
vay inyekii kheylii ba haloo havam joor boood
وصل از که می جوییم؟که اگر او طبیب بود و چاره دان،دستمال خدایی به سر نمی بست و،فکری به حال تک ماندگی و درماندگی هایش می کرد
:(((
وصل از که می جوییم؟که اگر او طبیب بود و چاره دان،دستمال خدایی به سر نمی بست و،فکری به حال تک ماندگی و درماندگی هایش می کرد
:(((
ارسال یک نظر