۱۳۸۹ خرداد ۴, سه‌شنبه

منیژه

-پیر شی دختر جون،تو عروس کی هستی؟
.
-من؟عروس هیشکی!بگو دیگه چیا لازم داری برات بیارم؟
.
-خودم عروست می کنم،خب؟عروسیت میام برات عربی می رقصم،خب؟
(و با دهانش تق تق ضرب گرفت.)
.
نامش منیژه بود.کمتر از هفتاد سال سن نداشت.موهای لخت و سفیدش،سفیدی که از کثیفی به زردی می زد،از زیر چادرش پیدا بود.
.
-مادر جون،بازم بهت سر می زنم،هر روز اینجا می شینی؟
.
-مااااادر جان...مااااادر جان...چه قشنگ صدام کردی دختر،همیشه اینجام،خونه م تو کوچه ی بغل مسجد جامعِ،از سید بپرسی،جاشو نشونت می ده.
(هنوز با سق،ضرب آهنگ عربی شب عروسی من را می زد!)
.
تنها چیز قابل تعارفی که در ماشین داشتم،یک قوطی ماالشعیر بود.
.
-بازش کنم برات؟
.
-بلدم...تق صدا می ده!
.
می خندید و خیره ی خنده هایش مانده بودم.
.
-شب بر می گردم سراغت،خیالت راحت،زیر آفتاب واینستا،من زودی میام،باشه؟
.
هوا رو به تاریکی می رفت.مغازه ی "سید" را پیدا نمی کردم.از پیرمردی بومی پرسیدم:می دونین خونه ی منیژه کدومه؟
.
ابرو در هم کشید.
-چیکارش داری؟امروز بازم دخترش از دست مامورا در رفت.ما بازم شکایت می کنیم،باید که جمعشون کنن این فلان فلان شده ها رو.
.
سرگیجه گرفتم.بدون اینکه جویا باشم،پیرمرد گفتنی ها را طوطی وار گفت.
ته دلم می لرزید.
از پله های بغل مسجد جامع پائین رفتم.مسیرم پر بود از توت های له شده،حالت تهوعم را به بوی توت ها نسبت دادم،نباید چیزی مانع از رفتنم می شد.
پایین پله ها بالاخره سید را پیدا کردم.
.
-والله خانوم من چی بگم،یه عمری جون کندم تا برم زیارت خونه ی خدا،اگه دروغی از دهنم در بیاد،واویلا.
.
-من واسه تحقیق نیومدم مرد مومن،فقط بگو درِ خونه ش کدومه؟
.
با دست به ته کوچه اشاره کرد:در سبز رنگ.
.
صدا زدم:منیژه خانوم؟
صدای کُلفت زنی نشئه جوابم را داد:نیستش،سر کوچه ست،نیا تو!
.
گیج و مبهوت به اطرافم نگاه کردم،از تاریکی ته کوچه،سپیدی موهایش که به من نزدیک می شد پیدا بود.
صدای او هم مثل ظهر نبود،مثل صدای دختر نشئه اش شده بود.
پاهایم می لرزید.او هنوز هم با تق تق آهنگ عربی شب عروسی من سرخوش بود!
.
89.3.4
ماری

۳ نظر:

ناشناس گفت...

بذار بهت جو بدم اوووووووول

Rasool گفت...

چی باعث شد تا در خونه شون بری؟؟ انسان دوستی یا کنجکاوی؟؟؟

ناشناس گفت...

فیلسوف معروف ؛ نشئه ی علف بودو تکرار و تکرار و تکرار ...
shahinst