۱۳۸۹ فروردین ۷, شنبه

خواب و بیدار

شب از نیمه گذشته بود.

پوست تنش از رطوبت هوای شمال طبق معمول چسبناک شده بود و هوای گرم،کلافه ترش می کرد.

بارها پاها را از زیر ملحفه ی سفید رو اندازش بیرون گذاشت و باز سر جای اول برشان گرداند.

دست به سمت لیوان خالی بالای تخت دراز کرد و ناامید از باقی ماندن قطره ای آب ته لیوان،نیم خیز شد تا قبل از رفتن سراغ یخچال،پتوی "او" را روی تنش جابجا کند.

دستش را پس کشید،زیر پتو خالی بود!

هراسان از جای برخاست.خیره به جای خالیش،با دست از پشت آباژور را روشن کرد.این بار مطمئن تر شد."او" سر جایش نبود!

صدایش کرد،جوابی نشنید.بلند و بلندتر صدایش کرد و ... بازهم سکوت.

روبدوشامبرآبیش را از لبه ی صندلی قاپید و با تکرار زمزمه وار نامش،سراسیمه از در خارج شد.

تنها فکری که به ذهنش خطور می کرد این بود که "حتماً باز هم به سمت دریا رفته"

با گامهایی بلند و پاهای لرزان،مسافت نه چندان کوتاه تا ساحل را در کمتر از دقایقی پیمود.

هوا رو به روشنایی می رفت.

جای پاهای برهنه اش را روی شن های باران خورده تشخیص داد.

به آرامی نفسی تازه کرد و ... انگار که دوباره به خودش بیاید،باز هم به دنبال رد قدمها شروع کرد به دویدن.

به آب رسید.

از سرمای آب و شن هایی که بین انگشتهای پایش جا خوش کرده بودند چندشش می شد.

با چشم دنبال رد قدمهای بعدی می گشت.چشم تیز کرد.

جای پاهای "او" روی امواج هم حک شده بود انگار.

به دنبال رد پاها به دریا زد ...

...

خورشید نم نم از پشت ابرها سرک می کشید.هوا از گرگ و میش در آمده بود.

"او" با کش و قوس،خستگیهای خواب را از تن در می کرد انگار!

چشم که گشود،باز هم خود را در تخت دو نفره شان تنها دید.

لباسی بر تن کشید و سراسیمه از در خارج شد.

تنها فکری که به ذهنش خطور می کرد این بود که "تنها مسیری که شب ها با چشم بسته و در خواب پیدا می کند،ساحل است!"

آب دریا بالا آمده بود.

ماهیگیرها بالای سر صید روبدوشامبر به تنشان ایستاده بودند.

88.1.6

ماری

۶ نظر:

هـ. ز.ز. گفت...

یعنی طرف شهید شد دیگه؟
ای روزگار لاکردار...

Rasool گفت...

درسته تخت دو نفره است ، ولی فکر میکنم هر دوتا یک نفرند.آره؟طرف عاشقه وشبا توی خواب راه میره؟
ی ِ راهنمایی بدم نمیاد.

امير بابك گفت...

فقط عاشقتم ...

matbuat گفت...

:(

ghazaleh گفت...

گیجججج شدممم
مثه همهیشه عالی بود
فقط همینی که آقا زسول می گس ؟؟
یا چی شد ؟؟ اخرش ؟

ماری گفت...

دو نفر بودند!

خواب،

بیدار!